دومین سالگرد فوت نیلا
سلام دختر خوشگلم
دو سال پیش همین روز بود که اومدم بیمارستان گفتن دیگه کاری از دستشون بر نمیاد از ناف به پایین تمام تنت سیاه شده بود جون نداشتی که تکون بخوری قلبت خیلی ضعیف میزد اونموقع فقط داشتم نگاهت میکردم بابایی فقط داشت گریه میکرد نمیدونم چرا هیچ حسی نداشتم فقط میخواستم نگاهت کنم اومدم به خانم پرستار گفتم که میشه دستگاه رو ازش جدا کنید که راحت بشه خانم پرستار گفت نمیشه باید حتما قلبت بایسته یهو به خودم اومدم دیدم اشکام داره میریزه پایین نشستم بالای سرت برات کلی لالایی خوندم
همون لالایی که دوست داشتی وقتی تو شکمم بودی برات میخوندم بخش نوزادا ساکت شده بود من هیچ صدایی نمیشنیدم فقط صدای خودم بود که تو گوشم تکرار میشد که دارم لالایی میخونم فقط دیدم همه مامانها نشستن نی نی هاشونو بغل کردن و گریه میکنن بابایی خیلی بی تابی میکرد فقط گریه میکرد وقتی که دیگه شکمت بالا و پایین نشد فهمیدم که رفتی و دیگه هیچ وقت برنمیگردی پیشم بابایی گوشی پزشکی رو گذاشت رو قلبت گفت وایستاد سهیلا من هیچی نگفتم بوسیدمت اومدم بیرون وقتی خاله لیلا رو دیدم افتادم تو بغلش و تا تونستم گریه کردم
همه اینا رو گفتم که بگم دلم تنگ شده برات خیلی هم تنگ شدههههههههههه دارم دق میکنم از دوری تو